جدول جو
جدول جو

معنی فراخ روی - جستجوی لغت در جدول جو

فراخ روی
تجاوز از حد خود، برای مثال مکن فراخ روی در عمل اگر خواهی / که وقت رفع تو باشد مجال دشمن تنگ (سعدی - ۷۰)، آسان گیری، اسراف
تصویری از فراخ روی
تصویر فراخ روی
فرهنگ فارسی عمید
فراخ روی
(فَ رَ)
گشادبازی. (یادداشت بخط مؤلف) :
مکن فراخ روی در عمل اگر خواهی
که وقت دفع تو گردد مجال دشمن تنگ.
سعدی (گلستان).
رجوع به فراخ رو شود
لغت نامه دهخدا
فراخ روی
(فَ)
شکفته رو و گشاده پیشانی. (آنندراج). فراخ رو:
دریا که چنین فراخ روی است
بالایش قطره های جوی است.
نظامی.
رجوع به فراخ رو شود
لغت نامه دهخدا
فراخ روی
شتاب رونده به عجله رونده، کسی که از حد خود تجاوز کند، مسرف هرزه خرج. بشتاب رفتن، تجاوز از حد خود، اسراف، گشاد بازی
فرهنگ لغت هوشیار
فراخ روی
((~. رَ))
به شتاب رفتن، تجاوز از حد خود، ولخرجی، اسراف
تصویری از فراخ روی
تصویر فراخ روی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرخ روز
تصویر فرخ روز
از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو بازش رای فرخ روز گشتی / زمانه فرخ و فیروز گشتی (نظامی۲ - ۲۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ روزی
تصویر فراخ روزی
آنکه رزق و روزی فراوان دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ رو
تصویر فراخ رو
وی ویژگی کسی که از حد خود تجاوز می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ رو
تصویر فراخ رو
خنده رو، گشاده رو، خندان، بسّام، روباز، خوش رو، بسیم، گشاده خد، تازه رو، روتازه، بشّاش، طلیق الوجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ بوم
تصویر فراخ بوم
زمین یا دشت پهناور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ دوش
تصویر فراخ دوش
پهن شانه، چهارشانه
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
مردم گشاده رو و شکفته و خندان، کسی که پیوسته به عیش و عشرت گذراند. (برهان) ، آن که با مردم خوشرویی و خوش خلقی کند. (برهان) (ناظم الاطباء). فراخ روی. رجوع به فراخ روی شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ)
عمل گران رو. رجوع به گران رو شود
لغت نامه دهخدا
(فَ اَ)
آنکه به عشرت گذراند و با مردم به شکفتگی برخورد کند. (از آنندراج). رجوع به فراخ آبرو شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
زمین و دشت پهناور: موضعی خوش و فراخ بوم و بسیارنعمت ازبهر ایشان اختیار کرده ام. (ترجمه تاریخ قم ص 250)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جای گشاده: فجرهالوادی، فراخ جای رودبار که آب روان گردد بسوی آن. (منتهی الارب). رجوع به فجرهالوادی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
پرحوصلگی. (یادداشت بخط مؤلف). هزّه. اریحیت. غموره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
چهارشانه. درشت اندام. شانه پهن (: خلیفه مهتدی) مردی بود فراخ پیشانی، شهلاچشم، اضلع فراخ دوش، سرخ روی... (ترجمه تاریخ طبری)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ رَ)
به تعجیل و شتاب رونده، کسی که از حد خود بیرون رود. مسرف. هرزه خرج. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
آن که رزقی فراوان و بسیار دارد. (یادداشت بخط مؤلف) : ستوران فراخ روزی تر از مردم اند. (جامعالحکمتین ناصرخسرو ص 206).
- امثال:
فراخ روزی را با قحطسال چه کار ؟ (امثال و حکم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فراخ دو
تصویر فراخ دو
مرکبی که راههای دور رود و گامهای بزرگ بردارد تیزرو: اسب فراخ رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گران روی
تصویر گران روی
کند روی بطء سیر
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که دارای رزق فراوان و بسیار باشد آنکه اسباب آسایش و گذران او از هر جهت فراهم باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ دوی
تصویر فراخ دوی
تیزروی تندروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا روی
تصویر فرا روی
پیش روی برابر، سرشناس معروف
فرهنگ لغت هوشیار
شتاب رونده به عجله رونده، کسی که از حد خود تجاوز کند، مسرف هرزه خرج. گشاده رو خندان، کسی که پیوسته بعیش و عشرت گذراند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ بوم
تصویر فراخ بوم
دشت پهناور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ خویی
تصویر فراخ خویی
پر حوصلگی فراخ حوصلگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ درمی
تصویر فراخ درمی
پولداری ثروت توانگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ دلی
تصویر فراخ دلی
پر دلی بی باکی، پرخوری شکمبارگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ دوش
تصویر فراخ دوش
چهار شانه پهن شانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ دوشی
تصویر فراخ دوشی
چهار شانه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ رو
تصویر فراخ رو
گشاده رو، خوش رو، خوش گذران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ روزی
تصویر فراخ روزی
کسی که رزق و روزی فراوان دارد، فراخ عیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ رو
تصویر فراخ رو
((~. رَ یا رُ))
به شتاب رونده، به عجله رونده، کسی که از حد خود تجاوز کند، ولخرج، اسراف کار
فرهنگ فارسی معین